۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

“هر اتفاقی که برای ما می افتد به نفع ماست” حتما بخوانید.

توی کشوری

یه پادشاهی زندگی میکرد که خیلی مغرور ولی عاقل بود

یه روز برای پادشاه یه انگشتر به عنوان هدیه آوردند
ولی رو نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بود
شاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟
و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟
فردی که آن انگشتر را آوره بود گفت:
من این را آورده ام تا شما هر آنچه که میخواهید روی آن بنویسید

شاه به فکر فرو رفت
که چه چیزی بنویسد که لایق شاه باشد
وچه جمله ای به او پند میدهد؟
همه وزیران را صدا زد وگفت
وزیران من هر جمله و هرحرف با ارزشی که بلد
هستید بگویید

وزیران هم هر آنچه بلد بودند گفتند
ولی شاه از هیچکدام خوشش نیامد
دستور داد که بروند عالمان و حکیمان را از کل
کشور جمع کنند و بیاوند
وزیران هم رفتند و آوردند
شاه جلسه ای گذاشت و به همه گفت که هر کسی
بتواند بهترین جمله را بگوید
جایزه خوبی خواهد گرفت
هر کسی به چیزی گفت
باز هم شاه خوشش نیامد

تا اینکه یه پیر مردی به دربار آمد و گفت

با شاه کار دارم
گفتند تو با شاه چه کاری داری؟
پیر مرد گفت برایش یه جمله ای آورده ام
همه خندیدند و گفتند تو و جمله
ای پیر مرد تو داری میمیری تو راچه به جمله
خلاصه پیر مرد با کلی التماس توانست آنها را
راضی کند که وارد دربار شود
شاه گفت تو چه جمله ای آورده ای؟
پیر مرد گفت
جمله من اینست
"هر اتفاقی که برای ما می افتد به نفع ماست"
شاه به فکر رفت
و خیلی از این جمله استقبال کرد
و جایزه را به پیر مرد داد
پیر مرد در حال رفتن گفت دیدی که هر اتفاقی که
می افتد به نفع ماست

شاه خشمگین شد و گفت چه گفتی؟
تو سر من کلاه گذاشتی
پیر مرد گفت نه پسرم
به نفع تو هم شد
چون تو بهترین جمله جهان را یافتی

پس از این حرف پیر مرد رفت
شاه خیلی خوشحال بود
که بهترین جمله جهان را دارد
و دستور داد آن را روی انگشترش حک کنند
از آن به بعد شاه هر اتفاقی که برایش پیش میآمد
میگفت
هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست
تا جائی که همه در دربار این جمله را یاد گرفنه
وآن را میگفتند
که هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست
تا اینکه یه روز
پادشاه در حال پوست کندن سبیبی بود که ناگهان
چاقو در رفت و ۲ تا از انگشتان شاه را برید و قطع کرد
شاه ناراحت شد و درد مند وزیرش به او گفت
هر اتفاقی که میافتد به نفع ماست
شاه عصبانی شد و گفت انگشت من قطع شده تو
میگوئی که به نفع ما شده
به زندانبان دستور داد تا وزیر را به زندان
بیندازد وتا او دستور نداده او را در نیاورند

چند روزی گذشت

یک روز پادشاه به شکار رفت
و در جنگل گم شد
تنهای تنها بود
ناگهان قبیله ای به او حمله کردند و او را
گرفتند
و می خواستند او را بخورند
شاه را بستند و او را لخت کردند
این قبیله یک سنتی داشتند که باید فردی که
خورده میشود تمام بدنش سالم باشد
ولی پادشه ۲ تا انگشت نداشت
پس او را ول کردند تا برود

شاه به دربار باز گشت
و دستور داد که وزیر را از زندان در آورند
وزیر آمد نزد شاه و گفت
با من چه کار داری؟
شاه به وزیر خندید و گفت
این جمله ای که گفتی هر اتفای میافتد به نفع
ماست درست بود
من نجات پیدا کردم ولی این به نفع من شد ولی تو
در زندان شدی
این چه نفعی است
شاه این راگفت واو را مسخره کرد

وزیر گفت اتفاقاً به نفع من هم شد
شاه گفت چطور؟
وزیر گفت شما هر کجا که میرفتید من را هم با
خود میبردید
ولی آنجا من نبودم
اگر میبودم آنها مرا میخوردند
پس به نفع منهم بوده است
وزیر این را گفت و رفت

پایان

نتیجه گیریتون رو بگید.

6 نظر:

محمدهادي اردكاني گفت...

نتيجه مي گيريم اگر طراحي الگوريتم يه وقت بيافتيد به نفع شماست !!!!

محسن نیک نژاد گفت...

نه دیگه !!!!!
اینجا استاد های محترم باید یادشون باشه که اگه کسی افتاد یاریش کنن و نمره قبولی بدن، چون اینطوریه که به نفع همه ماست.

M.Eftekhari گفت...

نتیجه گیری:

اینکه


تاثیر گذار بود - حداقل برای من- ولی امید وارم مثل بقیه داستان هایی که خوندم تاثیر کوتاه مدت نداشته باشه!


اصلا شبیه نتیجه گیری نشد D:

حسن قاسمی گفت...

سلام استاد ارکانی

نشد دیگه

هر اتفاق خوبی که بیفتد به نفع ماست

بدها شو فاکتور بگیرید

محمد امین فرهنگی گفت...

هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برون می آید مفرح ذات

ناشناس گفت...

سلام استاد
استاد این داستان در مورد افتادن درسا صدق نمی کنه و به هیچ عنوان به نفع ما نیست.

ارسال یک نظر