۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

خسته نباشید

خوشحالم و صد البته خوشحالیم که این ترم هم تموم شد و به قول قدیمیها کمرش شکست و ....
آما
نخست اینکه سعی کنید تو ایام تابستون از طریق وبلاگ در ارتباط باشیم
دوم اینکه قرار شد از این هفته هر 4 هفته یکبار تور داشجویی داشته باشیم  ولی این هفته چون هول هولی شد نتونستیم در خدمت همه باشیم ولی هرکس مایل باشه میتونه برای ماه بعد هماهنگ کنه
سوم اینکه به زودی یک نظر سنجی از همه اساتید تو وبلاگ برگذار میشه که هدف فقط دریافت بازخورد از عملکرد اساتیده و خواهش میکنم حتما شرکت کنید
چهارم اینکه به اطلاع نویسنده های وبلاگ برسونم که بعد از کلی دردسر تاریخ پستها درست شد و حتی الامکان  یا تاریخ رو دستکاری نکنند و یا اگر مجبور شدند ، به محض اینکه تاریخ مصرف پست تموم شد خودشون تاریخ رو برگردونن

» ادامه مطلب

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

تشکر

ما به نمایندگی از بچه های گروه نرم افزار (البته اکثریت  راضی نه اقلیت همیشه شاکی) از دو استاد بزرگوار اردکانی و خزایی به خاطر برگذاری کلاس رفع اشکال اونهم تو شرایط ترافیک کاری کمال تشکر رو داریم و خواستیم بگیم که قدر این کارشون رو میدونیم
ضمنا نمرات تربیت بدنی آقایان اعلام شده
» ادامه مطلب

جالب ---استادان علیه تقلب


این بلاگ به همت تعدادی از استادان دانشگاه‌های کشور ایجاد شده است و هدف آن مبارزه با تخلف یا تقلب علمی در دانشگاه‌ها چه از سوی دانش‌جویان و چه از سوی برخی از اعضای هیات علمی است.

مراقب باشید

آرس وبلاگ: لینک
» ادامه مطلب

* قدرداني از مادر *


مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!

مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.

شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن
» ادامه مطلب